پارانوییک شدن من بر میگرده به دوران خیلی کوچیکیم از اون موقعی که یادم میاد من کلا با خودم راه نمیومدم.

اگه حق با من بود بازم من تو وجودم خودمو مقصر میکردم


و کلییی بعد ترش که بزرگتر شدم ادامه پیدا کرد. من همیشه تنها متهم قصه های توی ذهنم

همیشه گناهکار و همیشه زندونی

مجازات میکردم خودمو برای گناه بقیه

الان بزرگ شدم

ولی بازم هنوز همونم

هنوزم وقتی برای کسی کاری انجام میدم و طرف مقابلم ری اکشن نه چندان مودبانه ای نشون میده حس میکنم منم که لیاقت طرف مقابلمو ندارممیبینی؟گول زدن و اذیت کردن من به تار مد بنده

برا همین هم ممکنه یه نفر با گستاخی خودش کاری کنه من از زندگیم سیر شم و دست به خودکشی بزنم

انقدر خفن/:

حالا وختی دارم برای یه نفر از خواب و خوراکم میزنم و کارای خودمو به تاخیر میندازم

درسته که انتظار تشکر ندارم

ولی انتظار فحش هم ندارماونم از طرف کسی که خیلی دوسش دارم

حالا طرف بیاد و فحش بده

نمیفهمه من تموم شبو تا صبح با خودم کلنجار میرم که کجای راهو غلط رفتماینارو اگه ناخودآگاه انجام بدم که درد ندارهدرد اینه که من میدونم پارانویاس

ولیی نمیتونم مقاومت کنم

درد اینه که وقتی کسی بدونه پارانوییکم

فکر میکنه بدبینم به"بقیه"

و این منو میندازه رو دور تکرار تصور بد بودن خودم

کاش بود کسی که فقط بگه : همینطوری دوستت دارم


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

;هك ......بازي♥♥ بیتا رایانه Michelle Mat تعمیرات دستگاه تصفیه آب پرفکت دانلود closed